یادداشتی از دیوید کمپنی در مجلهی فُم
1 min read
عکسهای روی دیوار نمایشگاه علیرغم اینکه به نظرش جالب بودند اما چیز آزارنده و گیجکنندهای هم در آنها حس میکرد. برای همین روی دیوار به دنبال توضیحی درباره عکسها گشت. و خب خواندن توضیحات باعث شد آن حس گیجکننده و آزارنده برطرف شود. او دوباه به عکسها نگاه کرد. اکنون میدانست که دربارهی آنها چه فکری باید بکند و چگونه باید فکر کند. او اکنون خودش را درون تصویر و درون سیستم حس میکرد و دیگر احساس بیگانگی نداشت. احساس خوبی بود، مثل خوب یاد گرفتن یک درس جدید.
از نمایشگاه بیرون آمد و راهیِ کافهی مورد علاقهاش شد که کمی کتاب بخواند. کتابِ گزیدهنوشتههای گوته را باز کرد و سراغ یکی از بخشهای مورد علاقهاش رفت. خواندن یک رمان خوب به اندازهی نوشتن یک رمان خوب سخت است. یادش آمد سالها پیش این ایده تأثیر عمیقی رویش گذاشته بود. دوباره یاد تجربهاش در نمایشگاه افتاد و از اینکه نخواسته یا نتوانسته بود با احساس آزارنده و گیجکنندهای که از عکسها گرفته بود مواجه شود، احساس گناه کرد. «هیچ هنر بزرگی بدون مخاطبی بزرگ وجود ندارد.»
با خودش فکر کرد که بینندهی خوبی نبوده است. نوشتههای روی دیوار مسیری برای اینکه او پاسخ مخصوص به خودش را به عکسها بدهد نیستند. این نوشتهها جایی برای یافتن تفاسیر پیشبینیناپذیر نیستند. نوشتههای روی دیوار او را آزاد نمیگذارند. این نوشتهها عکس را «توضیح میدهند» در حالیکه او در اعماق وجودش میداند که عکسها توضیحناپذیرند، رام نمیشوند و پاسخی از پیشآماده برای هیچ سوالی نیستند. کلمات میکوشند انگیزههای هنرمند و ارجاعات او را تعریف کنند و بیننده با خواندن این کلمات، انگیزهها و ارجاعات خودش را از دست میدهد.
او به این فکر کرد که چرا هیچوقت در مواجهه با موسیقی یا ادبیات دچار این مسائل نمیشود. هیچکدام از این دو فرم هنر او را برنمیانگیزد که به دنبال توضیحات کلامی برای مواجهه اولیهاش با یک قطعه موسیقی یا متنی ادبی بگردد. ادبیات و موسیقی او را تشویق به مهم دانستن تجربهی شخص خودش میکنند. آن هنرها به او اجازه میدهند که از هنر با تجربه خودش لذت ببرد و آن را تفسیر کند. هنر تجسمی معاصر اما به سختی چنین امکانی به او میدهد. چرا اینطور است ؟ آیا هنر معاصر از ابهام و ظرافت میهراسد که چنین علاقهمند به کلمات توضیحی است ؟ آیا نهادهای هنر از این چیزها میترسند ؟ آیا هنرمند با آگاهی و تکیه به اینکه توضیحاتی در کار خواهند بود که ترس مواجهه با اثرش را خواهند زدود دست به خلق هنر میزند؟
اما هنر بیتردید آن چیزی نیست که دیگران از طرف اثر هنری توضیح میدهند. قهوهاش را تمام کرد. شاید این مسائل مربوط به رسانهی عکاسی باشد. رسانهای که بیشتر اوقات بواسطهی کلمات عرضه میشود. رسانهای که اینقدر آلوده به کلمات شده است که ابهامِ ذاتیاش بسیاری اوقات دردسر اضافی به نظر میرسد.
تلفنش را برداشت و دوربینش را باز کرد و از پنجرهی کافه به سوی خیابان گرفت. مردم را که از خیابان میگذشتند در صفحه موبایلش تماشا کرد. هر از گاهی روی صفحه میزد و از خیابان و مردم عکس میگرفت و تماشایشان میکرد. برداشتهایی ساکت و ثابت از خیابان. دوربین را پایین آورد و روی کتاب گوته گرفت. از صفحه موبایل متن گوته را دوباره خواند و تصمیم گرفت عکسی از متن نگیرد. او همیشه از خوانندهی خوب و شنوندهی خوب بودن لذت برده بود. همانجا تصیم گرفت بینندهی خوبی هم بشود.
منبع: حرفه هنرمند